کد مطلب:329967 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:137

زن یزید به خرابه شام می آید
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

زن یزید كه سالهای پیش در خانه عبدالله بن جعفر زیر دست علیا مخدره زینب (س ) كاملا تربیت شده بود، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جایی خبر ندارد. یك وقت بر سر زبانها افتاد كه جماعتی از اسیران خارجی به شام آمده اند. این زن از یزید درخواست كرد به دیدار آنها برود یزید گفت شب برو.

چون شب فرا رسید، فرمان كرد تا كرسیی در خانه نصب كردند. بر كرسی قرار گرفت و حال رقت بار آن اسیران او را كاملا متاءثر گردانید سؤ ال كرد: بزرگ شما كیست ؟ علیا مخدره را نشان دادند. گفت : ای زن اسیر، شما از اهل كدام دیارید؟ فرمود: از اهل مدینه . آن زد گفت عرب همه شهرها را مدینه گوید؛ شما از كدام مدینه هستید؟ فرمود: از مدینه رسول خدا (ص ) آن زن از كرسی فرود آمد و به روی خاك نشست . علی مخدره سبب سؤ ال كرد، گفت : به پاس احترام مدینه رسول خدا (ص ) ای زن اسیر، تو را به خدا قسم می دهم آیا هیچ در محله بنی هاشم آمد و شد داشته ای ؟ علیا مخدره فرمود: من در محله بنی هاشم بزرگ شده ام . آن زن گفت : ای زن اسیر، قلب مرا مضطرب كردی . تو را به خدا قسم می دهم ، آیا هیچ در خانه آقایم امیرالمؤ منین (ع ) عبور نموده و هیچ بی بی من علیا مخدره زینب (س ) را زیارت كرده ای ؟ حضرت زینب (س ) دیگر نتوانست خودداری بنماید، صدای شیون او بلند شد فرمود: حق داری زینب را نمی شناسی ، من زینبم !

بگفت ای زن ، زدی آتش به جانم

كلامت سوخت مغز استخوانم

اگر تو زینبی ، پس كو حسینت

اگر تو زینبی كو نور عینت

بگفتا تشنه او را سر بریدند

به دشت كربلا در خون كشیدند

جوانانش به مثل شاخ ریحان

مقطع گشته چون اوراق قرآن

چه گویم من ز عباس دلاور

كه دست او جدا كردند ز پیكر

هم عبدالله و عون و جعفرش را

به خاك و خون كشیدند اكبرش را

دریغ از قاسم نو كد خدایش

كه از خون گشته رنگین دست و پایش

ز فرعون و زنمرود و ز شداد

ندارد این چنین ظلمی كسی یاد

كه تیر كین زند بر شیر خواره

كند حلقوم او را پاره پاره

زدند آتش به خرگاه حسینی

به غارت رفت اموال حسینی

مرا آخر زسر معجر كشیدند

تن بیمار را در غل كشیدند

حكایت گر ز شام و كوفه دارم

رسد گفتار تا روز شمارم

زینب بزرگ (س ) فرمود: از زن ، از حسین پرسش می كنی ؟! این سر كه در خانه یزید منصوب است از آن حسین است . آن زن از استماع این كلمات دنیا در نظرش تیره و تار گردید و آتش در دلش ‍ افتاد. مانند شخص دیوانه ، نعره زنان ، بی حجاب ، با گیسوان پریشان ، سر و پای برهنه به بارگاه یزید دوید. فریاد زد: ای پسر معاویه ((راءس ابن بنت رسول الله منصوب علی باب داری ))؛ سر پسر دختر پیغمبر (ص ) را در خانه من نصب كرده ای با اینكه ودیعه رسول خداست ، ((واحسیناه ، واغریباه ، وامظلوماه ، واقتیل اولاد الادعیاء، والله یعز علی رسول الله و علی امیرالمؤ منین )).

یزید یك باره دست و پای خود را گم كرد، دید فرزندان و غلامان و حتی عیالات او بر او شوریدند. از آن پس چنان دنیا بر او تنگ شد و زندگی بر او ناگوار افتاد كه می رفت در خانه تاریك و لطمه به صورت می زد و می گفت : ((ما لی و لحسین بن علی )). لذا چاره ای جز این ندید كه خط سیر خود را نسبت به اهل بیت عوض ‍ كند، لذا به عیال خود گفت : برو آنان را از خرابه به منزلی نیكو ببر. آن زن به سرعت ، با چشم گریان شیون كنان ، آمد زیر بغل علیا مخدره زینب (س ) را گرفت و گفت : ای سیده من ، كاش از هر دو چشم كور می شدم و تو را به این حال نمی دیدم . اهل بیت (ع ) را برداشت و به خانه برد و فریاد كشید: ای زنان مروانیه ، ای بنات سفیانیه ، مبادا دیگر خنده كنید! مبادا دیگر شادی بكنید! به خدا قسم اینها خارجی نیستند، این جماعت اسیران ذریه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و علی مرتضی علی (ع ) و آل یس و طه می باشند.(162)

162-رياحين الشريعة ، ج 3 ص 191.